Parvang

  • خانه 

جمعه‌ایی دیگر

31 خرداد 1404 توسط دخترzahra


از صبح هوا دم گرفته بود.آفتاب اصلا تعارف نداشت.کارهایم را سامان دادم.برای رفتن به مصلی، ماشین پیدا نمی‌شد.دانه‌های عرق، کم‌کم راه خودشان را از پیشانی باز کردند.

عطر حرمی را که اربعین سال قبل خریده بودم، با خودم آورده بودم. یادگاری‌های پیاده‌روی را به روی چادرم نصب کردم. حس همان روزها را داشتم. گرما و هیجان برایم معنا نداشت.

وارد خیابان اصلی شدم. کمی راه رفتم، با بوق زدن ماشینی، ایستادم. یک علامت سوال بزرگ بالای سرم قرار گرفت. همسایه روبرویی ما بود که زیاد میلی به صحبت کردن با او نداشتم.

با بی‌میلی، سلامی کردم و خواستم به راهم ادامه دهم تا به موقع برسم.

کمی سرچرخاندم، کنارم ترمز کرد. فامیلیم را صدا زد و گفت : “لطفا با ما همراه بشید، ماشین گیر نمیاد". راه فراری نداشتم، با اصرار جلو و کنار دستش نشستم. آرامش خاصی در رفتارش هویدا بود. مقداری از مسیر را که رفتیم، با کمال تعجب متوجه شدم مسیر مصلی را پیش گرفت.

به سمتش برگشتم. لبخندی زد و گفت :” به ما نمیخوره بیایم نماز جمعه؟ “.

خجالت‌زده، به روبرویم نگاهی انداختم و با انگشتم لبه‌ی روسری نم گرفته از عرق را صاف کردم.

وارد خیابان مصلی شدیم، چادر نمی‌پوشیدند، در عین حال، موهای ریخته شده رو پنهان کردند و چادر پوشیدند. باز لب به صحبت کردن گشود و گفت :” ما پشت وطن و رهبرمان هستیم. درسته ما را به شکل دیگری دیده‌ای اما اینجا خاک ماست و برای آن حاضریم هرکاری انجام دهیم با هر عقیده و ظاهری “.

✍ دختر_زهرا

#انتقام

#ایران_قوی

مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: بدون موضوع لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

Parvang

جستجو

موضوعات

  • همه
  • بدون موضوع

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس